ادبی-تاریخی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم ******* لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

ادبی-تاریخی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم ******* لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

شعر هایی از حکیم الهی قمشه ای


فلسفه نجات و اشاره به فرد منجی تقریبا در تمام ادیان آمده است. حال درهر کدام به گونه ای به توصیف و ذکر نام او پرداخته شده . پس با نگاهی جهانی به این موضوع این بار بخوانید یکی از اشعار زیبای حکیم الهی قمشه ای را در توصیف آن شخصی که روزی خواهد آمد...



ای شاهد جان بازآ در غیب جهان کم زن

نقش رخ زیبا را بر پرده عالم زن

اوضاع جهان بنگر در هم شده چون زلفت

در نظم جهان دستی بر طره پرخم زن

چون دلبر آفاقی مشکن صف دل ها را

چون کعبه عشاقی حرفی ز صفا هم زن...


فلسفه نجات و اشاره به فرد منجی تقریبا در تمام ادیان آمده است. حال درهر کدام به گونه ای به توصیف و ذکر نام او پرداخته شده . پس با نگاهی جهانی به این موضوع این بار بخوانید یکی از اشعار زیبای حکیم الهی قمشه ای را در توصیف آن شخصی که روزی خواهد آمد...



ای شاهد جان بازآ در غیب جهان کم زن

نقش رخ زیبا را بر پرده عالم زن

اوضاع جهان بنگر در هم شده چون زلفت

در نظم جهان دستی بر طره پرخم زن

چون دلبر آفاقی مشکن صف دل ها را

چون کعبه عشاقی حرفی ز صفا هم زن

مانند خلیل ایجان آتشکده گلشن کن

بازار صنم بشکن راه بت اعظم زن

هم آتش موسی را در وادی طور افروز

هم سر مسیحا را بر سینه مریم زن

لاهوت مسیحا را محو رخ زیبا کن

ناقوس کلیسا را زین زمزمه بر هم زن

ناز تو شوق ما بگذشت ز حد جانا

زان عشوه پنهانی راه دل ما کم زن

زخمی که الهی راست بر سینه به هجرانت

تا چند نمک پاشی رحمی کن و مرهم زن




به نام آنکه ما را جسم و جان داد

به وصف روی نیکویش زبان داد

هزاران پرذه از رخ برگشوده

به هر جا جلوه ا ی دیگر نموده

تب از خورشید و تاب از ما برده

شکیب از مردم آگاه برده

ملک مفتون حسن بی مثالش

فلک سرگشته در راه وصالش

جلالش بر کلیمی ناز کرده

نوای لن ترانی ساز کرده

جمالش رحمت رحمانی اوست

دلیل حضرت سبحانی اوست


-------------------------------------



سر سودای که داری تو که سود دو جهانی

دل به مردار چه بندی تو که سیمرغ زمانی

عاشق روی تو باشند همه خیل ملایک

جانب وصل تو پویند همه عالم و دانی

عنکبوتی است جهان دام نهاده به هر سو

حیف باشد چو تو مرغی که در این دام بمانی

باطن ذات تو باغی است پر از سنبل و ریحان

آهوی جان ز چه در وادی بی ذرع چرانی

طمع سیم و زر وسوسه جاه و مقامات

از کفت برد به یغما گهر نقد جوانی

گوش خود دور کن از غلغله زاغ و زغن ها

تا بگویند به گوشت همه اسرار نهانی

عاقلان یوسف جان را مفروشید به درهم

عاشقان اشک روان را مفروشید به نانی

طفل عشقم چه کنم جز سخن عشق ندانم

به جز از عشق ندانم نکنم هیچ بیانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد